غم پنهان
گاهي غمت انقدر بزرگ است كه براي ديگران همچون دانه گندمي نمايان است . چراديگران حتي براي پدروملدرت هم اندازه يك دانه ارزن است . اما اين غم براي تو از دنيا بزرگتر است ، نمي داني چه كني ، فقط ميداني بايد با كسي سخن بگويي ، اما با كه ؟؟؟
وقتي غمت را درك نمي كنند وقتي نمي فهمند كه تنهايي و غمت خيلي كوچك نيست و برعكس خيلي هم بزرگ است ، در فضاي مجازي هم كه نمي تواني چون نمي داني باچه كسي سخن مي گويي ، وقتي كسي را نمي شناسي چگونه مي تواني با او دردودل كني ؟
فقط مي مانديك نفر آن بالايي ، ان بالاسري ، آن خدايي كه خودش خيلي خوب علت غمت را مي داند !
خدايا مي دانم كه غمم را مي داني ، كاش مي توانستم صدايت را بشنوم تا علت را بگويي ، اما من آنقدر بنده حقيري هستم كه توانايي اين كاررا ندارم .
خدايا كاش مي توانستم صدايت را بشنوم ، اما نه ، اشكال ندارد همين كه تو صدايم را مي شنوي كافي ست ، حداقل تو تنها كسي هستي كه هم خوب مي شنوي و هم بهترين رازداري .
خدااااااااااااااااااااايا كممممممممممممكم كن ....
نظرات شما عزیزان: